از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

هدف نبوتها و بعثتها

 

هدف نبوتها و بعثتها

کتاب: جهان بینى و معارف تطبیقى، ص 239

نویسنده: یحیى کبیر

مسأله اساسى این است که هدف اصلى از بعثت پیامبران و انزال کتابهاى آسمانى چیست؟

ممکن است گفته شود: هدف اصلى، هدایت، سعادت و نجات مردم است.شک نیست که پیامبران براى هدایت مردم و سعادت و نجات آنها و...مبعوث شدهاند.سخن در این نیست.سخن در این است که این راه راست به چه مقصود نهایى منتهى مىشود؟ سعادت مردم از نظر این مکتب در چیست؟ در این مکتب چه نوع اسارتها براى بشر تشخیص داده شده که مىخواهد مردم را از آن گرفتارىها نجات دهد؟ این مکتب رستگارى را در چه چیز مىداند؟

در قرآن کریم ضمن اینکه به همه این معانى اشاره یا تصریح شده، دو مفهوم مشخص ذکر شده که مىرساند هدف اصلى، این دو امر است.یعنى همه تعلیمات پیامبران مقدمهاى است براى این دو امر که عبارتند از: شناخت و نزدیک شدن به خدا و دیگر برقرارى عدل در جامعه.

قرآن کریم از طرفى مىگوید:

یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا إلى الله بإذنه و سراجا منیرا؛

اى پیامبر ما تو را گواه (گواه امت)، نوید دهنده، اعلام خطر کننده و دعوت کننده به سوى خدا به اذن او و چراغى نورانى فرستادیم.

در میان همه جنبههایى که در این آیه آمده است، پیداست که دعوت به سوى خدا تنها چیزى است که مىتواند هدف اصلى به شمار آید.از سوى دیگر درباره همه پیامبران مىگوید:

لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ (1)

ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل را به پا دارند...

این آیه صریحا برپا داشتن عدل را هدف بعثت پیامبران معرفى کرده است.

دعوت به خدا و شناخت او و نزدیک شدن به او، یعنى دعوت به توحید نظرى و توحید عملى فردى، اما اقامه عدل و قسط در جامعه، یعنى برقرارى توحیدى عملى در اجتماع.

اکنون این پرسش مطرح است که آیا هدف اصلى پیامبران، خداشناسى و خدا پرستى است و امور دیگر از جمله عدالت اجتماعى مقدمه آن است یا هدف اصلى برپا شدن عدل است و شناخت خدا و پرستش او مقدمه براى تحقق این ایده اجتماعى است؟ به عبارت دیگر آیا هدف اصلى توحید نظرى و توحید عملى فردى است یا هدف اصلى توحید عملى اجتماعى است؟ در اینجا چند دیدگاه ممکن است مطرح گردد:

1.پیامبران از نظر هدف، ثنوى بودهاند، یعنى دو مقصد مستقل داشتهاند: یکى از این دو مقصد به زندگى اخروى بشر مربوط است (توحید نظرى و توحید عملى فردى) و دیگرى به سعادت دنیوى او (توحید اجتماعى) .پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوى بشر بودهاند، به توحید اجتماعى پرداختهاند و از آن جهت که مىخواستهاند سعادت اخروى بشر را تأمین کنند به توحید نظرى و توحید عملى فردى پرداختهاند.

2.هدف اصلى، توحید اجتماعى است.توحید نظرى و توحید عملى فردى مقدمه لازم توحید اجتماعى است.توحید نظرى به شناخت خداوند ارتباط دارد.براى انسان فى نفسه هیچ ضرورتى نیست که خدا را بشناسد.تنها عامل محرک روح او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر.هم چنانکه به طریق اولى براى خداوند فرق نمىکند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد، ولى نظر به اینکه کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعى است و این امر بدون توحید نظرى و توحید عملى فردى میسر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را واجب کرده است تا توحید اجتماعى محقق گردد.

3.هدف اصلى، شناخت خدا و رسیدن به اوست.توحید اجتماعى مقدمه وصول به این هدف عالى است .زیرا هم چنانکه قبلا گفته شد، در جهان بینى توحیدى، جهان ماهیت از اویى و به سوى اویى دارد.از این رو کمال انسان در رفتن به سوى او و نزدیک شدن به اوست.انسان از یک امتیاز خاص بهرهمند است و آن اینکه به حکم

نفخت فیه من روحى (2) واقعیتش واقعیت خدایى است و فطرت بشر فطرت خداجویان است.از این رو سعادت و نجاتش در معرفت خدا، پرستش و قرب به اوست.ولى نظر به اینکه انسان فطرتا اجتماعى است و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعى حکم فرما نباشد، حرکت خداجویانه انسان امکان پذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل پرداختهاند.ارزشهاى اجتماعى از قبیل عدل، آزادى، مساوات و همچنین اخلاق اجتماعى از قبیل جود، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتى ندارند و یا لذات، کمالى براى بشر محسوب نمىشود.همه ارزششان مقدمهاى است که با قطع نظر از ذى المقدمه، بود و نبود آنها برابر است.اینها شرایط وصل به کمالند نه خود کمال؛ مقدمات رستگارىاند نه خود رستگارى .

4.هم چنانکه در نظریه سوم آمده است، کمال انسان بلکه کمال واقعى هر موجودى در حرکت به سوى خدا خلاصه مىشود.ادعاى اینکه پیامبران از نظرهدف، ثنوى بودهاند شرک است.چنانکه ادعاى اینکه هدف نهایى پیامبران رستگارى دنیوى است باید اذعان داشت که رستگارى دنیوى جز برخوردارى از مواهب طبیعت در سایه عدل و آزادى نیست و این همان ماده پرستى است.

ولى برخلاف نظریه سوم ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى با اینکه مقدمه وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنى خداشناسى و خداپرستى است، ارزش ذاتى دارند.

توضیح اینکه رابطه مقدمه و ذى المقدمه دو گونه است.در یک گونه تنها ارزش مقدمه، رساندن به ذى المقدمه است.پس از رسیدن به ذى المقدمه، وجود و عدمش برابر است.مثلا کسى که مىخواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسیله پریدن قرار مىدهد.بدیهى است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى انسان مساوى است.همچنین است نردبان براى عبور به پشت بام و کارنامه کلاس براى ثبت نام در کلاس بالاتر.گونه دیگر این است که مقدمه در عین اینکه وسیله رسیدن به ذى المقدمه است و در عین اینکه ارزش اصیل از آن ذى المقدمه است، پس از وصول به ذى المقدمه وجود و عدمش برابر نیست.پس از وصول به ذى المقدمه وجودش همانند قبل از وصول ضرورى است.مثلا معلومات کلاس اول و دوم مقدمه است براى معلومات کلاسهاى بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهاى بالاتر، نیازى به آن معلومات نباشد.بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که مىتوان کلاس بالاتر را ادامه داد .

سر مطلب این است که گاهى مقدمه، مرتبه ضعیفى از ذى المقدمه است و گاهى نیست.نردبان از مراتب پشت بام نیست، لیکن معلومات کلاسهاى پایین و معلومات کلاسهاى بالا مراتب یک حقیقتند.

ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است.چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجودو عدم راستى، درستى، عدل، احسان و ...مساوى باشد.زیرا اخلاق عالى انسان، نوعى خداگونه بودن است و در حقیقت درجه و مرتبهاى از خداشناسى و خداپرستى است ولو به صورت ناآگاهانه، یعنى علاقه انسان به این ارزشها ناشى از علاقه فطرى به متصف شدن به صفات خدایى است؛ هر چند خود انسان توجه به ریشه فطرى آنها نداشته باشد و احیانا در شعور آگاه خود، منکر آن باشد.از این رو از دیدگاه معارف اسلامى دارندگان اخلاق نیک از قبیل عدالت، احسان، جود و...هر چند مشرک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بىاثر نیست.این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روى عناد نباشد به نوعى در جهان دیگر مأجورند.در حقیقت این اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند به درجهاى از خداپرستى رسیدهاند. (3)

پىنوشتها:

1.حدید (57) آیه .25

2.در او از روح (حقیقت متعالى و برتر) خود دمیدم. (حجر (15) آیه 29) .

3.ر.ک: بخش آخر کتاب عدل، تألیف شهید مرتضى مطهرى.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد