از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

نظریات درباره علل پیدایش دین

 

نظریات درباره علل پیدایش دین

 

راجع به اینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفتیا نه، حرفها و فرضیهها آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم همه آنها را برشماریم وقت زیادى مىگیرد، به اجمال برایتان عرض مىکنم: زمانى آمدند گفتند دین مولود ترس است، بشر از طبیعت مىترسیده، از صداى غرش رعد مىترسیده، از هیبت دریا مىترسیده، و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود.یکى از حکماى قدیم روم به نام «لوکرتیوس» گفته است: «نخستین پدر خدایان ترس است» (1) . در زمان ما هم بوده و هستند کسانى که همین فرضیه قدیمى و کهنه را تایید مىکنند و مکرر در سخنان خود به عنوان یک فکر تازه آن را بازگو مىنمایند.

بعضى گفتند علت پیدایش دین جهل و نادانى بشر است، بشر مىخواسته حوادث جهان را تعلیل نماید و براى آنها علت ذکر کند و چون علتها را نمىشناخته است، علت ماوراء طبیعى براى حوادث فرض کرده است.

بعضى دیگر گفتهاند علت اینکه بشر به سوى دین گراییده علاقهاى است که به نظم و عدالت دارد، وقتى که در دنیا از طرف طبیعتیا اجتماع بىعدالتى مىبیند، براى اینکه تسکینى جهت آلام درونى خود پیدا کند دین را براى خویشتن مىسازد.

صاحبان فرضیههاى فوق گفتند: علم را توسعه بدهید، دین از میان مىرود.چنین فرض کردند که با توسعه علم، خود به خود دین از میان مىرود، عالم شدن مساوى است با بىدین شدن.

بعضى آمدند براى پیدایش دین یک علت دیگر فرض کردند و گفتند دین

..............................................................
1.درسهاى تاریخ، بخش دین و تاریخ/ص 56.

 

وسیلهاى است براى کسب امتیاز در جامعههاى طبقاتى.این فرضیه مارکسیستهاست.گفتند بشر در ابتدا زندگى اشتراکى داشته است، آن وقتى که زندگى ابتدائى و قبیلهاى بوده است، در آن زمان اساسا دینى وجود نداشته، به علل خاصى مالکیت پیدا مىشود، جامعه طبقاتى به وجود مىآید، فئودالیسم به وجود مىآید، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا مىشود، طبقه حاکم به وجود مىآید و طبقه محکوم، مظلوم و رنجبر و زحمتکش، بالاخره در جامعه فئودالیستى و کاپیتالیستى طبقه حاکمه براى اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع مىکند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند، دین وسیلهاى است، افسارى، پوزبندى است براى طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم.

صاحبان فرضیههاى دیگر گفتند علم چاره کننده دین است، اگر علم بیاید دین از میان مىرود.اما این فرضیه، یعنى فرضیه مارکسیستها علم را چاره کننده دین نمىداند.اینها بعد از اینکه دیدند علم آمد و دین باقى ماند و دیدند دانشمندان طراز اولى همچون پاستور و غیره در آستانه دین زانو زدند، گفتند خیر، علم چاره کننده دین نیست، دین اساسا مولود جهل نیست، مولود ترس هم نیست، مولود علاقه فطرى انسان به نظم و عدالت هم نیست، دین اختراع طبقه حاکمه در مقابل طبقه محکوم است، تا وقتى که جامعه طبقاتى وجود دارد و لو آنکه علم به عرش هم برسد باز دین هست، جامعه اشتراکى به وجود بیاورید، طبقات را از میان ببرید، طبقات را که از میان بردید دین هم خود به خود از میان خواهد رفت، دین یک ابزارى است، یک دامى است، یک شبکهاى است که طبقه حاکم نصب کرده است، وقتى خود آن طبقه از بین رفت ابزار کارش هم از میان مىرود، خلاصه اینکه مساوات کامل برقرار کنید، دین از میان خواهد رفت.

این فرضیه نیز نتوانست در دنیا براى خود جایى باز کند، زیرا از طرفى علما ثابت کردند دین از مالکیت قدیمتر است، در دوران اشتراکى اولى هم دین بوده است، در همان دوران اشتراک اولیه و پیش از پیدایش جامعههاى طبقاتى هم دین بوده است و پرستش وجود داشته، و از طرف دیگر این توجیه و تفسیر با واقعیت تاریخ تطبیق نمىکند و تاریخ دوران گذشته حتى خلاف این نظریه را نیز نشان مىدهد، دین همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است، رهبران دینى اشخاصى چون موسى بودهاند با گروهى زیر دست و بیچاره در مقابل قومى حاکم و مسلط یعنى فرعون و

 

فرعونیان.

وقتى پیغمبر اسلام ظهور کرد چه کسانى از او حمایت کردند؟متنفذین و پولدارها و رباخوارها؟آنها همانها هستند که پیغمبر اکرم علیه آنها قیام کرد.قرآن اینها را با کلمه «ملا» تعبیر مىکند، یعنى اشراف.اینها همه مخالف بودهاند.اینهایى که این طبقه را تشکیل مىدادند همان رهبران مخالفین آن حضرت بودند از قبیل ابو سفیان، ابو جهل، ولید بن مغیره.اینها همه از گردن کلفتان درجه اول عربستان بودهاند.

اما آنهایى که به عنوان یاران و گروندگان پیغمبر اکرم اسمشان را در تاریخ مىبینیم از قبیل عمار یاسر، ابوذر غفارى، سلمان پارسى، عبد الله بن مسعود و نظایر آنها جزو طبقات زیر دست و محکوم و مظلوم اجتماع بودهاند.

تقریبا در یک سال و نیم پیش که خروشچف هنوز سقوط نکرده بود، در روزنامههاى اطلاعات و کیهان خبرى را خواندم و اتفاقا همان وقت در سخنرانىاى که در تهران داشتم آن را نقل کردم و گفتم «بخوانید و تعجب کنید» .آن وقت «بن بلا» رئیس جمهور پیشین الجزایر هنوز بر سر کار بود.بن بلا گفته بود «وقتى خروشچف به الجزایر آمد من به او گفتم که اسلام مىتواند در شمال افریقا به عنوان نیروى محرک و نیروى انقلابى عظیمى به کار رود.خروشچف تصدیق کرد و گفت بله، یک نفر دیگر هم از تئوریسینهاى کمونیست که گویا از فرانسه یا ایتالیا به الجزایر آمده بود، او هم پذیرفته بود که اسلام در شمال افریقا مىتواند عامل تحرک اجتماع و عامل مبارزه با امپریالیسم بوده باشد» .من این را در مجلس آن شب نقل کرده و گفتم آقایان اینها همان کسانى هستند که تا پنجاه سال پیش مىگفتند دین افیون ملتهاست، اختراعى است که طبقه حاکم علیه طبقه محکوم کرده است، ولى حالا که اسلام را از نزدیک مىبینند و یک مسلمان انقلابى مثل «بن بلا» اسلام را براى آنها تشریح مىکند، تصدیق مىکنند که اسلام مىتواند محرک تاریخ باشد.

بنابراین، فرضیه فوق هم راجع به مبدا و منشا پیدایش دین منسوخ شد و از بین رفت.

فرضیهاى هم فروید آورد.این فرضیه را هم براى شما نقل مىکنم.از نقل این فرضیههاى گوناگون حداقل اینقدر مىتوانید استنباط کنید که در مغرب زمین در میان مخالفین دین، وحدت نظرى وجود ندارد، هر یک از مخالفین چیزى مخصوص به خود

 

گفته است.

تاریخ ارسال مطلب جدید در این این موضوع ۴/۳/۱۳۸۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد